بسم الله الرحمن الرحیم هنر رزمی تو کی ما استان قزوین درباره وبلاگ مدیریت وب سایت به شما خوش آمد میگوید. منتظر نظرات خوبتون هستیم . باتشکر اساتید... آخرين مطالب
نويسندگان سه شنبه 20 اسفند 1392برچسب:متن ترانه,متن ترانه ها, متن ترانه های علی فانی,مردان خدا,درهوایت,شهرام ناظری,متن ترانه های شهرام ناظری, :: 10:25 :: نويسنده : اساتید
متن ترانه زیبای علی فانی (چشم امید در فراق امام زمان)
به طاها به یاسین به معراجِ احمد...
به نام ایزد بخشاینده: ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم جز نام تو نیست بر زبانم
ای کارگشای هرچه هستند نام تو کلید هرچه بستند
ای هیچ خطی نگشته ز اول بی حجت نام تو مسجل
ای هست کن اساس هستی کوته ز درت دراز دستی
ای خطبه تو تبارک الله فیض تو همیشه بارک الله
ای هفت عروس نه عماری بر درگه تو به پرده داری
ای هست نه بر طریق چونی دانای برونی و درونی
ای هرچه رمیده وارمیده در کن فیکون تو آفریده
ای واهب عقل و باعث جان با حکم تو هست و نیست یکسان
ای محرم عالم تحیر عالم ز تو هم تهی و هم پر
ای تو به صفات خویش موصوف ای نهی تو منکر امر معروف
ای امر تو را نفاذ مطلق وز امر تو کائنات مشتق
ای مقصد همت بلندان مقصود دل نیازمندان
ای سرمه کش بلند بینان در بازکن درون نشینان
ای بر ورق تو درس ایام ز آغاز رسیده تا سرانجام
صاحب تویی آن دگر غلامند سلطان تویی آن دگر کدامند
راه تو به نور لایزالی از شرک و شریک هردو خالی
در صنع تو کامد از عدد بیش عاجز شده عقل علت اندیش
ترتیب جهان چنانچه بایست کردی به مثابتی که شایست
بر ابلق صبح و ادهم شام حکم تو زد این طویله بام
گر هفت گره به چرخ دادی هفتاد گره بدو گشادی
خاکستری ار ز خاک سودی صد آینه را بدان زدودی
بر هر ورقی که حرف راندی نقش همه در دو حرف خواندی
بی کوه کنی ز کاف و نونی کردی تو سپهر بیستونی
هرجا که خزینه شگرفست قفلش به کلید این دو حرفست
حرفی به غلط رها نکردی یک نکته درو خطا نکردی
در عالم عالم آفریدن به زین نتوان رقم کشیدن
هردم نه به حق دسترنجی بخشی به من خراب گنجی
گنج تو به بذل کم نیاید وز گنج کس این کرم نیاید
از قسمت بندگی و شاهی دولت تو دهی بهر که خواهی
از آتش ظلم و دود مظلوم احوال همه تراست معلوم
هم قصه نانموده دانی هم نامه نانوشته خوانی
عقل آبله پای و کوی تاریک وآنگاه رهی چو موی باریک
توفیق تو گر نه ره نماید این عقده به عقل کی گشاید
عقل از در تو بصر فروزد گر پای درون نهد بسوزد
ای عقل مرا کفایت از تو جستن ز من و هدایت از تو
من بد دل و راه بیمناکست چون راهنما تویی چه باکست
عاجز شدم از گرانی کار طاقت نه چگونه باشد این کار
می کوشم و در تنم توان نیست کازرم تو هست باک از آن نیست
گر لطف کنی و گر کنی قهر پیش تو یکی است نوش یا زهر
شک نیست در اینکه من اسیرم کز لطف زیم ز قهر میرم
یا شربت لطف دار پیشم یا قهر مکن به قهر خویشم
گر قهر سزای ماست آخر هم لطف برای ماست آخر
تا در نفسم عنایتی هست فتراک تو کی گذارم از دست
وآن دم که خبر به آخر آید هم خطبه نام تو سراید
وآن لحظه که مرگ را بسیجم هم نام تو در حنوط پیچم
چون گرد شود وجود پستم هرجا که روم تو را پرستم
در عصمت اینچنین حصاری شیطان رجیم کیست باری
چون حرز توام حمایل آمود سرهنگی دیو کی کند سود
احرام گرفته ام به کویت لبیک زنان به جستجویت
احرام شکن بسی است زنهار ز احرام شکستنم نگهدار
من بی کس و رخنها نهانی هان ای کس بی کسان تو دانی
چون نیست به جز تو دستگیرم هست از کرم تو ناگریزم
یک ذره ز کیمیای اخلاص گر بر مس من زنی شوم خاص
آنجا که دهی زلطف یک تاب زر گردد و در شود آب
من گر گهرم و گر سفالم پیرایه توست روی مالم
از عطر تو لافد آستینم گر عودم گر در منه اینم
پیش تو نه دین نه طاعت آرم افلاس تهی شفاعت آرم
تا غرق نشد سفینه در آب رحمت کن و دستگیر و دریاب
بردار مرا که اوفتادم وز مرکب جهل خود پیادم
هم تو به عنایت الهی آنجا قدمم رسان که خواهی
از ظلمت خود رهائیم ده با نور خود آشنائیم ده
تا چند مرا ز بیم و امید پروانه دهی به ماه و خورشید
تا کی به نیاز هر نوالم در شاه و شبان کنی نوالم
از خوان تو با نعیم تر چیست وز حضرت تو کریم تر کیست
از خرمن خویش ده زکاتم منویس به این و آن براتم
تا مزرعه چون من خرابی باد شود به خاک و آبی
خاکی ده از آستان خویشم وابی که دغل برد ز پیشم
روزی که مرا ز من ستانی ضایع مکن از من آنچه مانی
وآندم که مرا به من دهی باز یک سایه زلطف برمن انداز
آن سایه نه کز چراغ دور است آن سایه کز آن چراغ نور است
تا با تو چو سایه نور گردم چون نور ز سایه دور گردم
با هر که نفس برآورم اینجا روزیش فروگذارم اینجا
درهای همه ز عهد خالیست الا در تو لایزالیست
هر عهد که هست در حیاتست عهد از پس مرگ بی ثبات است
چون عهد تو هست جاودانی یعنی که به مرگ و زندگانی
چندان که قرار عهد یابم بر عهد تو روی برنتابم
بی یاد توام نفس نیاید با یاد تو یاد کس نیاید
اول که نیافریده بودم وین تعبیه ها ندیده بودم
کیمخت اگر از زمینم کردی با زاز زمیم ادیم کردی
بر صورت من ز روی هستی آرایش آفرین تو بستی
واکنون که نشانه گاه جودم تا باز عدم شود وجودم
هر جا که نشاندیم و نشستیم وآنجا که بریم زبر دستم
گردیده رهیت من در این راه گر بر سر تخت و گر بن چاه
گر پیر بوم و گر جوانم ره مختلف است و من همانم
از حال به حال اگر بگردم هم بر رق اولین نوردم
بی حاجتم آفریدی اول آخر نگذاریم معطل
گر مرگ رسد چرا هراسم کان راه بتست می شناسم
این مرگ نه راه بوستانست کو راه سرای دوستانست
تا چند کنم ز مرگ فریاد چون مرگ ازوست مرگ من باد
گر بنگرم آن چنان که رایست این مرگ نه مرگ نقل جایست
از خورد گهی به خوابگاهی وز خوابگهی به بزم شاهی
خوابی که به بزم توست راهش گردن نکشم ز خوابگاهش
چون شوق تو هست خانه خیزم خوش خسبم و شادمانه خیزم
گر بنده نظامی از سر درد در نظم دعا دلیریی کرد
از بحر تو بینم ابر ریزش گر قطره برون دهد مریزش
گر صد لغت از زبان گشاید در هر لغتی تو را ستاید
هم در تو به صدهزار تشویر دارد رقم هزار تقصیر
ور دم نزند چو تنگ حالان دانی که لغت زبان لالانپ
گر تن حبشی سرشته تست ور خط ختنی نبشته تست
گر هر چه نبشته ای بشوئی شویم دهن از زیاده گوئی
ور باز به داورم نشانی ای داور داوران تو دانی
زان پیش کاجل فرا رسد تنگ و ایام عنان ستاند از چنگ
ره باز ده از ره قبولم بر روضه تربت رسولم لیلی و مجنون زمانه دیگر زمانه مجنون نیست...
فرهاد
در بیستون مراد نمی جوید...
زیرا بر آستانه خسرو
بی تیشه ای به دست کنون سرسپرده است...
در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها
آن شور عشق
_عشق به شیرین را
از یاد برده است
تنهاست گردباد بیابان
تنهاست...
و آهوان دشت
پاکان تشنگان محبت
چه سالهاست
دیگر سراغ مجنون
آن دلشکسته عاشق محزون رام را
از باد و از درخت نمی گیرند
زیرا که خاک خیمه ابن سلام را
خادم ترین و عبدترین خادم
_مجنون دلشکسته محزون است
در عصر ما
عصر تضاد عصر شگفتی
لیلی
_دلاله ی محبت مجنون است.....
مردان خدا
درهوایت
در هوایت 2 در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب سر زکویت برندارم ، برندارم روز وشب در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب سر زکویت برندارم ، برندارم روز و شب جان روز و ، جان شب ، ای جان تو انتظارم ، انتظارم روز و شب زان شبی که وعده کردی روز وصل زان شبی که وعده کردی روز وصل روز و شب را می شمارم روز وشب ای مهار عاشقان در دست تو ای مهار عاشقان در دست تو در میان این قطارم روز شب در میان این قطارم ، این قطارم روز و شب در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب سر زکویت برندارم ، برندارم روز وشب در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب سر زکویت برندارم ، برندارم روز و شب جان روز و ، جان شب ، ای جان تو انتظارم ، انتظارم روز و شب ********** می زنی تو ، می زنی تو ، زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود تا به گردون زیر و زارم زیرو زارم روز وشب در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب سر زکویت برندارم ، برندارم روز وشب در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب سر زکویت برندارم ، برندارم روز و شب جان روز و ، جان شب ، ای جان تو انتظارم ، انتظارم روز و شب ********** روز و شب را همچو خود ، مجنون کنم ، مجنون کنم روز و شب را کی گذارم ، روز و شب ، روز و شب می زنی تو ، می زنی تو ، زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود زخمه ها ، بر می رود ، بر می رود تا به گردون زیر و زارم زیرو زارم روز وشب در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب سر زکویت برندارم ، برندارم روز وشب در هوایت بی قرارم ، بی قرارم روز و شب سر زکویت برندارم ، برندارم روز و شب جان روز و ، جان شب ، ای جان تو انتظارم ، انتظارم روز و شب
علاوه بر مطالب وب،از اطلاعاتی که در قالب وبلاگ گنجانده شده است با عوض کردن صفحات و مطالب،بهره بیشتری ببرید. نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |